همیشه، همهجا، در هر ساعتی از شبانه روز، تعدادی انسان گاو هستند که از زمینخوردن شما در درونشان احساس رضایت میکنند.
خوشحال میشوند. شما میتوانی انسانی متوسط باشی، دیده نشوی، گاوهای اطرافات نیز کمتر باشد.
قصه بنظرم اما از جایی شروع میشود که میخواهی مثل بقیه نباشی. قاعده زندگی این است، هرچه در مسیر خودت موفقتر باشی، نوآورتر یا شجاعتر باشی، به سان کسی که ناخواسته چوب داخل لانه زنبورها میکند، باید آماده باشی که نیشات هم بزنند.
موفقیت قطعی، در هر کاری، تنها به تلاش و تمرکز نیست، که نتیجهی گذر کردن از تونلی طولانی از این نیشها و گزشها پس از هزاران درد و آخ است.
همیشه در همه جای دنیا گاوهایی هستند که به خودی خودشان نمیدوند، اما همین که بفهمند شما در حال دویدناید، چون ارادهای برای حرکت ندارند، هرکاری میکنند تا با سر بر زمین بخورید. شما زمین بخورید چیزی گیر آنها نمیآید، که تنها دوست ندارند وقتی حال دویدن ندارند، کسی دیگر اما بدود. آنقدر حقیرند که موفقیت، برای آنها یعنی "زدن" کسی برای "نرسیدن" به مقصدش! به همین سادگی...
مي نگارم تا دلم را شعله ور ،شجاع و بي قرار نگه دارم. در دلم همه ي آشوب ها و تضاد ها و غم ها و شادي هاي زندگي را احساس مي كنم اما مي كوشم تا آنها را مطيع آهنگي برتر سازم ، برتر از آهنگ عقل ، و حماسي تر از آهنگ دل....